کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن. - نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما. صائب. - نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن: بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را به پنج روزه به دیوانگی برآید نام. ؟ - نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن: مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ. فردوسی
کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام. (از آنندراج). شهره شدن. شهرت یافتن. علم شدن. مشهور و سرشناس گشتن. - نام برآمدن بر آفاق، شهرۀ جهان گشتن. مشهور گیتی شدن. در همه عالم شهرت یافتن: چون آفتاب از نظر گرم عمرهاست صائب بر آمده ست بر آفاق نام ما. صائب. - نام برآمدن به صفتی یا کاری، بدان کار و صفت مشهور و انگشت نما شدن: بسی نماند که پنجاه روزه عاقل را به پنج روزه به دیوانگی برآید نام. ؟ - نام به ننگ برآمدن، به ننگ شهره شدن. بدنام شدن. ننگین نام شدن: مرا سرنهان گر شود زیر سنگ از آن به که نامم برآید به ننگ. فردوسی
تنفس کردن. دم زدن. نفس فروبرده را بیرون دادن، زیستن. زندگی کردن. بسر بردن: به غفلت برمیاور یک نفس را مدان غافل ز کار خویش کس را. نظامی. - نفسی با کسی برآوردن، دمی با او بسر بردن: گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟ سعدی. - نفسی به فراغت یا به خوشی برآوردن، لختی به خوشی و فراغ زیستن: نیست پروای بهارم من و کنج قفسی که برآرم به فراغت نفسی از ته دل. صائب (از آنندراج). نفس آنروز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد. صائب (از آنندراج). ، سخن گفتن. لب به سخن گشودن. آغاز سخن کردن. شروع به سخن گفتن کردن: بیندیش وآنگه برآور نفس وز آن پیش بس کن که گویند بس. سعدی. ، نفس کشیدن. شکایت کردن. اعتراض کردن، نفس سرد برآوردن. آه کشیدن: چون تو خجل وار برآری نفس فضل کند رحمت فریادرس. نظامی
تنفس کردن. دم زدن. نفس فروبرده را بیرون دادن، زیستن. زندگی کردن. بسر بردن: به غفلت برمیاور یک نفس را مدان غافل ز کار خویش کس را. نظامی. - نفسی با کسی برآوردن، دمی با او بسر بردن: گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟ سعدی. - نفسی به فراغت یا به خوشی برآوردن، لختی به خوشی و فراغ زیستن: نیست پروای بهارم من و کنج قفسی که برآرم به فراغت نفسی از ته دل. صائب (از آنندراج). نفس آنروز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد. صائب (از آنندراج). ، سخن گفتن. لب به سخن گشودن. آغاز سخن کردن. شروع به سخن گفتن کردن: بیندیش وآنگه برآور نفس وز آن پیش بس کن که گویند بس. سعدی. ، نفس کشیدن. شکایت کردن. اعتراض کردن، نفس سرد برآوردن. آه کشیدن: چون تو خجل وار برآری نفس فضل کند رحمت فریادرس. نظامی